کتاب رهایی از کارمندی
30,000 تومان
توضیحات
چه چيز يك كارفرما را از ساير افراد متمايز ميكند؟
يكي از ترسناكترين روزهاي زندگي من، روزي بود كه از كارمندي دست كشيدم و رسماً به يك كارفرما تبديل شدم. از همان روز ميدانستم كه ديگر حقوق ثابت ماهيانه، بيمه درماني و مزاياي بازنشستگي در كار نخواهد بود و ديگر از مرخصي استعلاجي يا تعطيلات با دستمزد، خبري نيست.
در آن روز، درآمد من به صفر رسيد. وحشت نداشتن حقوق ثابت ماهيانه، از ترسناكترين تجربيات زندگي من بود. بدتر از همه اينكه نميدانستم اين وضعيت چقدر ممكن بود ادامه پيدا كند. امكان داشت چندين سال به همين منوال سپري شود. لحظهاي كه من از كارمندي دست كشيدم، به دليل اصلي اين كه چرا تعداد زيادي از كارمندان حاضر نيستند كارفرما بشوند، پيبردم. اصليترين علت، ترس نداشتن پول و از دست دادن درآمدي ثابت و تضمين شده بود. تنها تعداد اندكي از افراد قادر هستند كه مدت زمان زيادي را بدون پول به سر ببرند. كارفرمايان انسانهاي متفاوتي هستند و يكي از اين تفاوتها در توانايي ادامه زندگي بدون پول به شكلي متحول و هوشمندانه است.
از همان روز، مخارج من بالا رفت، چرا كه به عنوان يك كارفرما بايد هزينه اجاره دفتر كار، پاركينگ و انبار كالا را پرداخت ميكردم؛ لوازم اوليهاي چون ميز، لامپ و وسايل روشنايي و يك خط تلفن را تهيه مينمودم و هزينههايي چون هزينه سفر، اقامت در هتل، تاكسي، وعدههاي غذايي و هزينه كپيها را پرداخت ميكردم. به علاوه هزينه خريد لوازمالتحرير، قفسههاي مورد نياز، هزينههاي پستي، بروشورها و ساير لوازم، حتي هزينه قهوه براي كاركنان دفتر نيز ميبايست در نظر گرفته ميشد. همچنين من ناچار به استخدام يك منشي، حسابدار، وكيل، دفتردار، كارپرداز و حتي يك نفر براي انجام امور خدماتي و نظافت بودم. همه اين موارد مخارجي بود كه پيش از اين، كارفرمايم براي من پرداخت ميكرد. تازه فهميدم كه استخدام من بهعنوان يك كارمند، چقدر براي يك كارفرما هزينه داشته است. در آنجا بود كه متوجه شدم كارمندان بسيار بيشتر از ارقام نوشته شده روي فيش حقوقي ماهيانه خود، ايجاد هزينه ميكنند.
بنابراين يكي ديگر از تفاوتهاي ميان كارمند و كارفرما اين است كه كارفرما بايد شيوه درست خرج كردن پول را بداند، حتي اگر پولي در اختيار نداشته باشد.
شروع يك زندگي تازه
روزي كه رسماً شركت محل كارم را ترك كردم، در سنخوان پورتوريكو بودم. آن روز يكي از روزهاي ماه ژوئن سال 1978 بود. در آن زمان من به دليل شركت در جشني كه در كلوپ مديران شركت زيراكس برگزار شد، در پورتوريكو حضور داشتم. اين جشن به منظور معرفي افراد برجسته و موفق شركت برپا شده بود. مردم از سراسر نقاط جهان در اين مراسم حضور پيدا كرده بودند تا به عنوان افراد موفق معرفي شوند.
رويداد بزرگي بود. من هرگز شكوه و عظمت اين جشن را فراموش نميكنم. مبلغي كه شركت زيراكس فقط براي معرفي متصديان فروش موفق خود هزينه كرده بود، غيرقابل باور به نظر ميرسيد. با وجود اينكه در يك جشن حضور داشتم، اما لحظات سختي را ميگذراندم. در تمام سه روز برگزاري مراسم، من فقط به ترك كردن شغلم به عنوان يك كارمند و از دست دادن فيش حقوقي ماهيانه و امنيت شغليام در اين شركت فكر ميكردم. ميدانستم كه بعد از تمام شدن جشن سنخوان بايد روي پاي خودم بايستم. ديگر تصميم نداشتم كه به محل كار خود در شعبه هونولولو در شركت زيراكس برگردم.
هنگام ترك سنخوان، هواپيماي ما دچار نقص فني شد. در لحظه فرود در ميامي، خلبان از ما خواست كه خونسردي خود را حفظ كنيم، سرهايمان را بپوشانيم و خود را براي حادثه احتمالي آماده كنيم. من پيش از اين ماجرا به قدر كافي درباره اولين روزم به عنوان يك كارفرما احساس بدي داشتم، ولي حالا بدتر از آن بايد خود را براي مردن آماده ميكردم. اولين روز من به عنوان يك كارفرما، شروع چندان خوبي نداشت.
هواپيما دچار سانحه نشد و من به سمت شيكاگو پرواز كردم؛ جايي كه قرار بود خط توليد كيف پولهاي نايلوني خود را براي يكي از مشتريانم پرزنت كنم. به دليل تأخير در پرواز، دير به شيكاگو رسيدم و مشترياي كه با وي قرار ملاقات داشتم و مأمور خريد يك فروشگاه زنجيرهاي بزرگ بود، محل قرار را ترك كرده بود. يك بار ديگر با خودم فكر كردم: “اين روش خوبي براي شروع حرفه جديد من به عنوان يك كارفرما نيست. اگر اين فروش را انجام ندهم، هيچ درآمدي براي تجارت نخواهم داشت؛ هيچ فيش حقوقياي در كار نيست و غذايي براي خوردن پيدا نخواهم كرد.” از آنجا كه به خوردن علاقه زيادي داشتم، فكر نداشتن غذا بيش از هر چيز مرا آزار ميداد.
آيا برخي از افراد ذاتاً كارفرما به دنيا ميآيند؟
“آيا افراد ذاتاً كارفرما به دنيا ميآيند يا براي كارفرما بودن آموزش ميبينند؟” هنگامي كه نظر پدر ثروتمندم را در خصوص اين سؤال قديمي پرسيدم، او جواب داد: “پرسيدن اين مسأله كه آيا افراد ذاتاً كارفرما به دنيا ميآيند يا براي اين كار تعليم داده ميشوند، سوالي بيمعني است. مثل آن است كه بپرسيم آيا افراد ذاتاً كارمند به دنيا ميآيند يا براي كارمند شدن آموزش ميبينند.” او ادامه داد: “افراد آموزشپذير هستند. آنها ميتوانند هم براي كارمند بودن و هم براي كارفرما شدن آموزش ببينند. دليل اين كه تعداد كارفرمايان از كارمندان كمتر است، تنها به اين مسأله برميگردد كه مدارس ما افراد جوان را براي كارمند بودن تعليم ميدهند. به همين دليل است كه تعداد زيادي از والدين به فرزندان خود ميگويند: “به مدرسه برو تا بتواني كار خوبي پيدا كني.“ من هنوز والديني را نديدهام كه بگويند: “به مدرسه برو تا كافرما شوي.”
كارمند بودن پديدهاي جديد است
كارمندي پديدهاي نسبتاً جديد است. در دوران فئوداليسم، بيشتر افراد كارفرما بودند. بسياري از آنها كشاورزاني بودند كه روي زمينهاي پادشاه كار ميكردند. آنها هيچگونه فيش حقوقي از طرف پادشاه دريافت نميكردند. در واقع، برعكس اين جريان اتفاق ميافتاد. كشاورزان براي در اختيار داشتن حق استفاده از زمينهاي پادشاه، به او ماليات پرداخت ميكردند. افرادي كه به كشاورزي نميپرداختند، معاملهگراني بودند كه ميتوان آنها را به عنوان كارفرمايان كسبوكارهاي كوچك در نظر گرفت. اين جمعيت از قصابها، نانوايان و سازندگان شمعدان تشكيل ميشدند. نام خانوادگي آنها اغلب نشاندهنده حرفه آنها بود. به همين دليل است كه امروزه تعداد زيادي از افراد اسميت نام دارند كه به روستاي بلكاسميت باز ميگردد. همچنين افرادي كه بيكر ناميده ميشوند، از صاحبان نانواييها بودهاند و اشخاصي با نام خانوادگي فارمر از كساني هستند كه پيشتر نام خانوادگي آنها كشاورزي بوده است. تمامي اين افراد كارفرما محسوب ميشوند و نه كارمند. اكثر كودكاني كه در خانوادههاي كارفرمايي بزرگ شدهاند، به پيروي از شيوه والدين خود، به كارفرماياني جديد تبديل ميشوند. بار ديگر، مسأله آموزش مطرح ميشود.
طي دوران انقلاب صنعتي، تقاضا براي كارمندي افزايش يافت. در نتيجه دولت آموزش جمعي را آغاز كرد و نظام پروسي را در پيش گرفت. امروزه اكثر نظامهاي آموزشي غربي در دنيا از همين نظام الگوبرداري كردهاند. زماني كه فلسفه موجود در پس نظام آموزشي پروسي را بررسي ميكنيم، درمييابيم كه هدف اصلي اين نظام، توليد سرباز و كارمند است؛ يعني افرادي كه از دستورات پيروي كرده و به گونهاي عمل ميكنند كه از آنها خواسته شده است. نظام آموزشي پروسي يك سيستم مناسب براي توليد جمعي كارمند بوده است. در اينجا باز هم مسأله آموزش مطرح ميشود.
مشهورترين كارفرمايان
ممكن است تاكنون به اين نكته پيبرده باشيد كه اكثر كارفرمايان مشهور، تحصيلات خود را نيز به اتمام نرساندهاند. از جمله اين افراد ميتوان به توماس اديسون مؤسس شركت جنرال الكتريك، هنري فورد مؤسس شركت فورد موتور، بيل گيتس مؤسس مايكروسافت، ريچارد برانسون مؤسس شركت ويرجين، مايكل دل مؤسس شركت كامپيوتري دل، استيون جابز مؤسس شركت كامپيوتري اپل و پيكسار و تدترنر مؤسس سي.ان.ان اشاره كرد. البته كارفرمايانی نيز هستند كه تحصيلات خود را با موفقيت به پايان رساندهاند، اما تعداد اندكي از آنها از شهرت افراد فوق برخوردار هستند.
تبديل شدن از كارمند به كارفرما
من ميدانم كه ذاتاً كارفرما متولد نشدهام. بنابراین ناچارم كه در اين زمينه آموزش ببينم. پدر ثروتمند من، مرا به مسيري هدايت كرد كه از كارمندي شروع ميشد و در نهايت به كارفرما شدن ختم ميگرديد. اين فرايند براي من چندان آسان نبود. مسايل زيادي وجود داشت که ميبايست آنها را از ياد ميبردم تا بتوانم درسهايي را كه پدر ثروتمندم سعي ميكرد به من ياد بدهد، بياموزم.
پذيرفتن سخنان پدر ثروتمند براي من مشكل بود؛ چرا كه تمامي حرفهاي او كاملاً در نقطه مقابل درسهايي قرار ميگرفت كه پدر فقيرم سعي در آموزش آنها به من داشت. هر بار كه پدر ثروتمند درباره كارفرما بودن صحبت ميكرد، حرف آزادي به ميان ميآمد. هر زمان كه پدر فقيرم از رفتن به مدرسه براي پيدا كردن يك شغل خوب برايم حرف ميزد، بحث امنيت را مطرح ميكرد برخورد اين دو فلسفه متضاد در ذهن من، مرا به شدت گيج ميكرد.
نهايتاً از پدر ثروتمند درباره تفاوت ميان اين دو فلسفه سؤال كردم و پرسيدم: “آيا امنيت و آزادي دو مسأله يكسان به شمار نميروند؟” او با لبخند پاسخ داد: “امنيت و آزادي يكي نيستند؛ در حقيقت آنها در نقطه مقابل يكديگر قرار دارند. هرچه بيشتر به دنبال امنيت باشيد، آزادي كمتري را به دست خواهيد آورد. افراد در زندان بيشترين امنيت ممكن را دارا هستند. به همين دليل است كه به آن حداكثر امنيت گفته ميشود.”
او در ادامه گفت: “اگر خواهان آزادي هستي” بايد از امنيت چشمپوشي كني. كارمندان در پي امنيت هستند و كارفرمايان به دنبال آزادياند. حال مسأله اينجاست كه آيا هر فردي ميتواند به عنوان كارفرما فعاليت كند يا خير. پاسخ من مثبت است. اين امر با تغيير در فلسفه موجود آغاز ميشود. چنين مسألهاي با ميل به آزادي و امنيت بيشتر شكل ميگيرد.
از كرم ابريشم تا پروانه
همه ما ميدانيم كه كرم ابريشم به دور خود پيله ميتند و روزي به شكل يك پروانه از آن خارج ميشود. اين يك تغيير بسيار قابل توجه است كه از آن با عنوان “دگرديسي” ياد ميشود. يكي از تعاريف دگرديسي شكل گرفتن تغييري بنيادين در ويژگيهاي وجودي است.
در اين كتاب از يك دگرديسي مشابه سخن گفته ميشود. اين كتاب درخصوص تغييراتي است كه فرد در فرآيند تبديل شدن از يك كارمند به يك كارفرما با آن مواجه ميشود. در حالي كه بسياري از افراد رؤياي دست كشيدن از شغل خود به عنوان يك كارمند و راهاندازي كسبوكار خويش را در سر ميپرورانند، تنها تعداد كمي از آنان به اين رؤيا جامه عمل ميپوشانند. دليل اين امر چيست؟ پاسخ در اين جاست كه فرآيند تبديل شدن از كارمند به كارفرما چيزي فراتر از تغيير دادن يك شغل است. اين فرآيند يك دگرديسي كامل است.
كتابهايي درخصوص كارفرمايان كه توسط غير كارفرمايان نوشته شده است
طي سالها، من كتابهاي بسياري را درباره كارفرمايان و با موضوع كارفرمايي مطالعه كردهام. زندگينامههاي كارفرمايان بسياري را چون توماس اديسون، بيل گيتس، ريچارد برانسون و هنري فورد مورد مطالعه قرار دادهام. همچنين كتابهايي را درخصوص فلسفههاي مختلف موجود در زمينه كارآفريني و آنچه كه يك كارفرما را بهتر از سايرين جلوه ميدهد، خواندهام. در هر يك از اين كتابها، چه خوب و چه بد، دانش و اطلاعات ارزشمندي را پيدا كردهام كه به من در تلاش براي كارفرماي بهتر شدن ياري رساندهاند.
با نگاهي دوباره به كتابهايي كه خواندهام، متوجه شدم كه كتابهاي اين حوزه در دو دسته عمده جاي ميگيرند: كتابهايي كه توسط كارفرمايان نوشته شده و كتابهايي كه به وسيله غير كارفرمايان به نگارش درآمده است. اكثر كتابها توسط غيركارفرمايان و افرادي نوشته شده است كه نويسندگان باتجربه، روزنامهنگاران يا اساتيد دانشگاهي را شامل ميشوند.
با اين كه از هر كتابي، صرفنظر از نويسنده آن، مطالب ارزندهاي را آموختم، اما متوجه شدم كه در هر يك از آنها چيزي از قلم افتاده است. اين از قلم افتادگيها شامل اشتباهات و داستانهاي وحشتناكي ميشد كه هر كارفرمايي ممكن بود با آن مواجه شود؛ اشتباهاتي مخرب و خانمانبرانداز كه ميتوانست تيشه به ريشه هر كسبوكاري بزند. اكثر اين كتابها از كارفرما تصوير فردي مستعد، فهميده و خونسرد را ارائه ميداد كه هر چالش را به آساني برطرف ميكرد. در كتابهاي موجود درخصوص كارفرمايان بزرگ اغلب اينطور به نظر ميرسيد كه اين افراد ذاتاً كارفرما به دنيا آمدهاند و به گونهاي ميتوان گفت كه در واقع همينطور هم بوده است. بر طبق اين كتابها همانطور كه ورزشكاران داراي استعداد ذاتي و خداداد هستند، كارفرمايان نيز ذاتاً كارفرما و مستعد كارفرمايياند. بسياري از كتابهاي موجود در اين زمينه درخصوص چنين كارفرماياني نوشته شده است.
كتابهاي تأليف شده توسط اساتيد دانشگاهي در زمينه كارفرمايي تا حدي متفاوت هستند. اساتيد دانشگاه تمايل دارند كه با بررسي موشكافانه موضوع، تنها به بيان حقايق و يافتههاي مسجل و پايدار بپردازند. خواندن اين كتابهاي تخصصي براي من مشكل بود؛ چرا كه مطالعه اينگونه كتابها اغلب خستهكننده است. اين نويسندگان تنها به بحثهاي تخصصي ميپردازند و از ساير بخشهاي جذاب و خواندني ماجرا صرفنظر ميكنند.
چرا كتاب رهایی از کارمندی متفاوت است؟
اين كتاب در زمينه كارفرمايي است و توسط كارفرمايي به نگارش درآمده كه فراز و نشيبها و موفقيتها و شكستهاي دنياي واقعي را تجربه كرده است. شركت ريچدد امروزه تجارت بينالمللي محصولاتي را در دست دارد كه به چهل و چهار زبان زنده دنيا در بيش از هشتاد كشور ارائه ميشود. اما همه اينها با شركتي شروع شد كه من و همسرم كيم آن را به همراه شريكمان شارون لچر تأسيس كرديم. شروع اين ماجرا به سال 1997 و مهماني شامي در منزل شارون باز ميگردد. سرمايه اوليه ما 1500 دلار بود. كتاب اول ما با عنوان “پدر ثروتمند، پدر فقير” موفق شد عنوان پرفروشترين كتاب نشريه نيويورك تايمز را به مدت چهار سال و نيم از آن خود كند؛ جايگاهي كه تنها سه كتاب ديگر به آن دست پيدا كرده بودند. شايد هماكنون كه شما مشغول مطالعه اين كتاب هستيد، كتاب اول ما هنوز در ليست ذكر شده باقي مانده باشد.
بيش از اين كه بخواهيم به شما نشان بدهيم كه ما تا چه حد در تجارت زيرك و مستعد هستیم، كه البته اينطور نيست؛ تصميم داشتيم كتابي متفاوت را در زمينه كارفرمايي به نگارش دربياوريم. ما قصد نداشتيم به شما بگوييم كه چطور به شيوهاي زيركانه قلههاي موفقيت را درنورديديم و ميليونها دلار را از آن خود كرديم، بلكه ما تصور كرديم شما ممكن است با دانستن اشتباهاتي كه مرتكب شديم، ضررهايي كه در نتيجه اين اشتباهات متحمل شديم و نحوه جبران اين اشتباهات، مسايل بيشتري را بياموزيد. ما باور داريم كه شما نه با دانستن موفقيتهاي ما، بلكه با شناخت شكستهايمان مطالب بيشتري را ياد خواهيد گرفت.
چرا درباره شكستها مينويسيم؟
بسياري از افراد به خاطر ترس از شكست، كارفرما نميشوند. ما اميدواريم با نوشتن درباره ترسهای بیشمار افراد متعدد، به شما کمک کنیم تا تصمیمگیریهای بهتری در این زمینه داشته باشید که آیا کارفرما شدن به نفع شماست یا خیر! قصد ما ترساندن شما نيست؛ بلكه هدف ما نماياندن بخشي كوچك از جهان واقعي و ترسيم فراز و نشيبهاي موجود در فرايند تبديل شدن به يك كارفرما است.
دليل ديگر براي نوشتن درباره شكستها اين است كه انسان بهگونهاي خلق شده است كه از اشتباهات خود درس بگيرد. ما در ابتدا راه رفتن را با زمين خوردن و تلاش دوباره ياد ميگيريم. دوچرخهسواري را با زمين خوردن و دوباره امتحان كردن ميآموزيم. اگر هرگز خطر زمين خوردن را به جان نخريده بوديم. باقي عمر خود را همچون كرم بر زمين ميخزيديم. يكي از نكاتي كه در بسياري از كتابهاي نوشته شده در زمينه كارفرمايي و به ويژه كتابهايي كه توسط اساتید دانشگاهي به نگارش درآمده، از قلم افتاده، اين است كه هيچ يك از نويسندگان اين كتابها مصايب يا آزمايشهايي را كه يك كارفرما از سرميگذراند، تجربه نكردهاند. آنها به اين مسأله نميپردازند كه وقتي كسبوكار يك كارفرما با شكست مواجه ميشود، به لحاظ احساسي چه بر سر او ميآيد. وقتي پول او تمام ميشود، هنگامي كه مجبور ميشود كارمندي را اخراج كند يا زماني كه سرمايهگذاران يا طلبكاران به دنبال او ميآيند، چه احساسي را تجربه ميكند. اساتيد دانشگاه چه ميدانند كه يك كارفرماي شكستخورده چه احساسي دارد؟ چطور ممكن است در حالي كه فيش حقوقي ثابت ماهانه، حق تصدي، دانستن پاسخ صحيح هر سؤالي و عدم ارتكاب اشتباه از ويژگيهاي اصلي حرفه آنهاست، احساس يك كارفرما را در چنين شرايطي درك كنند؟ اينجاست كه بار ديگر بحث آموزش به ميان ميآيد.
در اواخر دهه هشتاد، من براي سخنراني درخصوص كارفرمايي به دانشگاه كلمبيا دعوت شده بودم. بيش از صحبت كردن درباره موفقيتهايم، از شكستهايم گفتم و اينكه تا چه حد از اشتباهاتم درس گرفتهام. شنوندگان جوان پرسشهاي متعددي را مطرح كردند و كاملاً به نظر ميرسيد كه به فراز و نشيبهاي فرآيند تبديل شدن به يك كارفرما علاقهمند هستند. من از ترسهايي صحبت كردم كه همه ما هنگام شروع يك كسبوكار با آن مواجه هستيم و درباره نحوه رويارويي خودم با اين ترسها حرف زدم. احمقانهترين اشتباهاتي را كه در طول دوره فعاليتم مرتکب شده بودم، با آنها در ميان گذاشتم و اينكه اين موارد، بعدها به درسهاي ارزشمندي تبديل شدند كه اگر دچار چنين اشتباهاتي نميشدم، هرگز آنها را ياد نميگرفتم. از دردي صحبت كردم كه زمان تعطيل شدن يك كسبوكار و اخراج كارمندان به دليل بيكفايتي و عملكرد نادرست من به سراغم آمده بود. همچنين به آنها گفتم كه چطور تكتك اشتباهاتم در نهايت مرا به كارفرمايي خوب، ثروتمند و از همه مهمتر به لحاظ مالي مستقل و بينياز از هر شغل ديگري تبديل كرد. در مجموع فكر ميكنم كه سخنراني من درباره فرآيند تبديل شد به كارفرما، يك سخنراني كاربردي و واقعبينانه بود.
چند هفته بعد، متوجه شدم كه استاد دانشكدهاي كه مرا براي سخنراني به دانشگاه دعوت كرده بود، به دفتر مدير گروه فراخوانده شده و مورد بازخواست قرار گرفته است. آخرين كلمات مدير گروه به او اين بود: “ما به بازندهها اجازه سخنراني در دانشگاه كلمبيا را نميدهيم.”
كارفرما كيست؟
بعد از همه انتقاداتي كه به اساتيد دانشگاه وارد كرديم، زمان آن رسيده است كه كمي به آنها اعتبار بدهيم. يكي از بهترين تعاريف براي كارفرما، تعريفي است كه هاوارد اچ.استيونسون يكي از اساتيد دانشگاه هاروارد ارائه داده است. او ميگويد: “كارفرمايي، يك رويكرد به سوي مديريتي است كه چنين تعريف ميشود؛ جستوجوي فرصتها بدون درنظر گرفتن منابع تحت كنترل.”
به عقيده من، اين يكي از هوشمندانهترين تعاريف براي كارفرما است؛ تعريفي واضح و زيركانه.
قدرت بهانهجويي
بسياري از افراد تمايل دارند كه كارفرما شوند، اما هميشه بهانههايي را براي عدم ترك شغل خود به عنوان يك كارمند ذكر ميكنند. بهانههايي چون:
- پول كافي ندارم.
- به خاطر حمايت از فرزندانم نميتوانم شغلم را رها كنم.
- ارتباطات لازم را ندارم.
- به قدر كافي باهوش نيستم.
- وقت كافي ندارم، سرم بيش از حد شلوغ است.
- كسي را پيدا نميكنم كه حاضر باشد به من كمك كند.
- راهاندازي يك كسبوكار زمان زيادي ميبرد.
- ميترسم. ريسك راهاندازي يك كسبوكار براي من بسيار بالاست.
- سروكله زدن با كارمندان را دوست ندارم.
- براي اين كار پير شدهام.
دوستي كه اين مقاله پروفسور استيونسون را به من معرفي كرده است، ميگويد: “هر كودك دو سالهاي در بهانهجويي مهارت دارد.” او همچنين ميگويد: “دليل اينكه بيشتر افرادي كه ميخواهند كارفرما بشوند، كارمند باقي ميمانند، اين است كه آنها بهانههايي دارند كه مانع ترك شغلشان و دنبال كردن اهداف و آرمانهايشان ميشود. قدرت بهانههاي بسياري از افراد، بسيار بيشتر از قدرت تخيلات آنهاست.”
كارفرمايان متفاوت هستند.
استيونسون نظريات ارزشمند ديگري را نيز در مقاله خود ارائه داده است؛ به ويژه زماني كه به مقايسه كارفرمايان و كارمندان يا به گفته وي مؤسسان و متوليان ميپردازد. برخي از بخشهاي قابل توجه در مقايسه اين دو گروه به شرح زير است:
1. وقتي صحبت از جهتگيريهاي استراتژيك به ميان ميآيد:
كارفرما با درك و آگاهي از فرصت اقدام به انجام حركت ميكند.
كارمند با كنترل منابع اقدام به انجام حركت ميكند.
به عبارت ديگر، كارفرمايان بدون توجه چندان به منابع تحت اختيار، همواره در پي فرصتها هستند. افراد از نوع كارمند بر منابعي كه در اختيار دارند و آنچه كه در اختيار ندارند، تمركز ميكنند. به همين دليل است كه بسياري از افراد ميگويند: “چطور ميتوانم كسبوكارم را راهاندازي كنم؟ من پول كافي ندارم.” در حالي كه كارفرما ميگويد: “اول قرارداد ميبنديم، بعد پول آن را فراهم خواهيم كرد.” اين تفاوت در فلسفهها، تفاوت بسيار چشمگير كارمند و كارفرما را توجيه ميكند.
به همين دليل است كه پدر فقير من هميشه ميگفت: “من از پس اين كار برنميآيم.” او به خاطر كارمند بودنش دائماً به منابع توجه ميكرد. آن دسته از شما كه ساير كتابهاي مرا خواندهايد، ميدانيد كه پدر ثروتمندم من و پسرش را از گفتن جمله “من از پس اين كار برنميآيم” منع كرده بود. در عوض به ما آموخت كه به فرصتهاي موجود نگاه كرده و از خود بپرسيم: “چطور ميتوانم از پس اين كار بربيايم؟” او يك كارفرما بود.
2. وقتي صحبت از ساختارهاي مديريتي به ميان ميآيد:
كارفرما با شبكههاي چندگانه غيررسمي همگام است.
كارمند با ساختار سلسله مراتبي همسو و همفكر است.
به عبارت ديگر، كارفرما با استفاده از ارتباطات سازماني با شركاي استراتژيك خود، سازمان را كوچك نگه ميدارد تا كسبوكار را رشد بدهد. كارمندان به دنبال ايجاد ساختار سلسله مراتبي هستند كه شامل زنجيرهاي از فرامين اداري است كه خود در رأس آن هستند. اين، تصور آنها از ايجاد يك فرمانروايي است. يك كارفرما، سازمان را به صورت افقي توسعه خواهد داد. اين امر به معناي فراهم كردن منابع از خارج سازمان به جاي آوردن كار به داخل مجموعه است. يك كارمند به دنبال آن است كه سازمان را به صورت عمودي توسعه بدهد كه اين به معناي استخدام كارمندان بيشتر است. نمودارهاي سازماني رسمي براي كارمنداني كه به دنبال ارتقاء جايگاه خود در شركت هستند، بسيار اهميت پيدا ميكند.
در اين كتاب شما خواهيد فهميد كه چگونه ريچدد در حالي كه هنوز كوچك باقي مانده بود، با استفاده از مشاركت قدرتمند و استراتژيك با شركتهايي نظير تايم وارنر، تايم لايف، شركت پخش اينفينيتي و ساير ناشران بزرگ در سراسر دنيا به شدت توسعه پيدا كرد. ما اين روش را براي توسعه برگزيديم، چرا كه صرف وقت، نيروي انساني و پول كمتري را براي ما به همراه داشت. ما توانستيم بيشتر و سريعتر رشد كنيم، سودآورتر بشويم، خود را در عرصههاي جهاني مطرح كنيم و با اين حال همچنان كوچك باقي بمانیم. ما از امكانات و منابع مالي ساير افراد، براي توسعه كسبوكار خود استفاده كرديم. اين كتاب شرح ميدهد كه چرا اين شيوه را براي انجام آن انتخاب كرديم.
3. وقتي صحبت از فلسفه پاداش به ميان ميآيد:
كارفرما بر مبناي ارزشها فعاليت ميكند، عملگراست و به كار گروهي باور دارد.
كارمند بر مبناي امنيت فعاليت ميكند، به منابع اتكاء دارد و به دنبال ارتقاء شغلي است.
به زبان سادهتر، كارمند در پي امنيت شغلي در يك شركت قدرتمند، يك فيش حقوقي ثابت و امكان ارتقاي شغلي و بالا رفتن از نردبان شركت است. بسياري از كارمندان جايگاه شغلي و ارتقاي مقام خود را مهمتر از پول ميدانند. پدر فقير من هم همينطور فكر ميكرد. او با اين كه دستمزد چنداني نميگرفت، عاشق عنوان “مدير كل آموزش و پرورش” بود.
كارفرما تمايلي به ارتقاء سازماني و بالا رفتن از نردبان شركت ندارد، بلكه ميخواهد مالك اين نردبان باشد. فيش حقوقي ماهانه براي كارفرما اهميت ندارد و نتيجه كار تيمي است كه براي وي اهميت پيدا ميكند. همچنين طبق گفته هاروارد استيونسون بسياري از كارفرمايان به اين دليل كسبوكار خود را راهاندازي ميكنند كه ارزشهاي اخلاقي بسيار قدرتمندي دارند كه بسيار بيش از امنيت شغلي و فيش حقوقي ثابت ماهانه براي آنها اهميت پيدا ميكند. اين كتاب به ارزشهايي بسيار پراهميتتر از پول خواهد پرداخت. براي بسياري از كارفرمايان ارزشهاي شخصي بسيار مهمتر از پول شمرده ميشود. آنها به كار و اهداف خود و آنچه كه انجام ميدهند، عشق ميورزند. بسياري از كارفرمايان حتي بدون پول هم كار خود را انجام خواهند داد. پدر ثروتمند ميگويد: “بسياري از كارمندان تنها تا زماني عاشق شغل خود هستند كه فيشهاي حقوقي ماهانه در كار باشد.”
شما در اين كتاب سه گونه مختلف پول را خواهيد شناخت؛ پول رقابتي، پول مشاركتي و پول معنوي. پول رقابتي نوعي پول است كه اكثر افراد براي به دست آوردن آن كار ميكنند. آنها براي كسب مشاغل مختلف، ترفيع شغلي، افزايش دستمزد و … عليه رقباي تجاريشان مبارزه ميكنند. پول مشاركتي به جاي رقابت از طريق شبكهسازي به دست ميآيد. شما همچنين از طريق اين كتاب خواهيد فهميد كه شركت ريچدد چگونه به سادگي و با يك سرمايه اندك، از طريق كار براي به دست آوردن پول مشاركتي با اين سرعت رشد كرد. بخش قابل توجهي از كتاب نيز به اهداف و ارزشهاي كسبوكار اختصاص يافته است. در حالي كه همه ما ميدانيم كارفرمايان بسياري وجود دارند كه فرصتطلب بوده و تنها براي بدست آوردن پول رقابتي كار ميكنند، عده ديگري نيز هستند كه كسبوكار خود را براساس اهدافي قدرتمند بنا كرده و براي كسب پول معنوي كه بهترين نوع پول است، فعاليت ميكنند.
اشكال گوناگون مديريت
دو نكته اميدواركننده ديگر نيز در مقاله مذكور وجود دارد كه به ويژه از اين بابت كه از زبان يك استاد دانشگاه بيان شده است، اهميت پيدا ميكند. هاروارد استيونسون خاطرنشان ميكند كه عده زيادي بر اين باورند كه كارفرمايان مديران خوبي نيستند. او برخلاف اين ديدگاه مرسوم و پذيرفته شده از سوي عموم ميگويد: “كارفرما به عنوان يك شخصيت خود محور و داراي طرز فكر خاص و در نتيجه فاقد توان مديريت كليشه شده است. با اين حال، اگر چه وظايف مديريتي اساساً با وظايف كارفرمايي متفاوت است، اما در اختيار داشتن مهارت مديريتي براي كارفرما يك ضرورت محسوب ميشود.” به عبارت ديگر، كارفرمايان افراد را بهگونهاي متفاوت مديريت ميكنند. نكته بعدي شرح ميدهد كه چرا سبك مديريتي كارفرمايان با كارمندان متفاوت است.
شيوه استفاده از منابع سايرين را بياموزيد
استيونسون از كارفرما چنين تعريفي ارائه داده است: “كارفرمايي، يك رويكرد به سوي مديريتي است كه چنين تعريف ميشود: جستوجوي فرصتها بدون در نظر گرفتن منابع تحت كنترل.” وي با اين تعريف به نكته ديگري نيز اشاره كرده و بيان ميدارد: “كارفرمايان ميآموزند كه از منابع ديگران به خوبي استفاده كنند.” اين همان مسألهاي است كه سبك مديريتي آنها را متفاوت ميكند. كارمندان به دنبال استخدام افرادي هستند كه بتوانند آنها را مديريت كنند. اين مسأله، آنان را تحت كنترل مستقيم كارمندان قرار ميدهد. اين افراد همان كاري را انجام خواهند داد كه از آنها خواسته شده است، در غير اين صورت اخراج ميشوند. به همين دليل است كه افراد نوع كارمند به دنبال ايجاد ساختار سلسله مراتبي عمودي هستند. آنها خواهان مديريت به شيوه پروسي هستند. آنها دوست دارند زماني كه به افراد دستور پريدن ميدهند، سريعاً اطاعت شود.
از آنجا كه كارفرمايان لزوماً كارمندان را اداره نميكنند، پس به شيوهاي متفاوت براي مديريت نياز دارند. به شكلي ساده، كارفرمايان بايد بدانند كه چطور ميتوانند كارفرمايان ديگر را مديريت كنند. اگر شما از يك كارفرما بخواهيد كه بپرد، او معمولاً به شيوهاي گستاخانه به شما پاسخ خواهد داد. بنابراين كارفرمايان همانطور كه بسياري از مردم ميپندارند، مديران ضعيفي نيستند؛ بلكه آنها شيوه مديريتي كاملاً متفاوتي را در پيش ميگيرند و بر افرادي مديريت ميكنند كه نميتوان به آنها دستور داد يا آنان را اخراج كرد.
اين تفاوت در سبك مديريت همچنين شرح ميدهد كه چرا افراد نوع كارمند، براي به دست آوردن پول رقابتي كار ميكنند و كارفرمايان تمايل دارند كه براي كسب پول مشاركتي فعاليت داشته باشند.
كارمندان به دنبال كارمندان
برخي از شكايتهاي مرسومي كه از زبان كارفرمايان جديد شنيده ميشود، اين است كه: “من نميتوانم كارمنداني خوب پيدا كنم” يا “كارمندان حاضر به انجام كار نيستند” يا “كارمندان فقط به دنبال پول بيشتر هستند.” اين مشكل كارفرمايان جديدي است كه هنوز سبك مديريت مشخصي را در پيش نگرفتهاند. سبك مديريت، بر مسأله آموزش باز ميگردد. بار ديگر به هاروارد استيونسون به عنوان يك استاد دانشگاه براي بيان شفاف و آشكار تفاوتهاي ميان كارفرما و كارمند تبريك ميگوييم.
لازم نيست تا سبز شدن تمامي چراغها صبر كنيد
دليل ديگري كه بسياري از افراد به اندازهاي كه آرزو دارند، موفق نيستند، ترس است. اين ترس اغلب شامل ترس از ارتكاب اشتباه و ترس از شكست است. دليل ديگري نيز وجود دارد كه آن نيز به ترس باز ميگردد، اما بهگونهاي متفاوت نمودار ميشود. اين افراد ترسهاي خود را زير نقاب كمالگرايي پنهان ميكنند. آنها پيش از راهاندازي كسبوكار تا برطرف شدن تمامي موانع و فراهم شدن همه ملزومات كار صبر ميكنند. آنها منتظر ميمانند تا پيش از خارج شدن از پاركينگ، تمامي چراغها برايشان سبز بشود. بسياري از افراد زماني كه بحث كارفرما شدن مطرح ميشود، با موتورهاي روشن در پاركينگهاي خود باقي ميمانند.
بخشهاي سهگانه كسبوكار
يكي از بهترين كارفرماهايي كه ميشناسم، دوست و شريك تجاري من است. من شركتهاي بسياري را با همراهي او تأسيس كردم كه سه تا از اين شركتها مشهور شد و ما را ميليونر كرد. او درخصوص شرح وظايف يك كارفرما چنين ميگويد: “راهاندازي يك كسبوكار سه مرحله دارد: اولين مرحله، پيدا كردن افراد مناسب، دوم شناسايي فرصتهاي مناسب و مرحله سوم فراهم كردن سرمايه لازم است.” او همچنين ميگويد: “به ندرت اتفاق ميافتد كه هر سه اين مراحل با هم به انجام برسد. گاهي شما افراد مناسب را در اختيار داريد، اما فرصت كاري يا سرمايه لازم مهيا نيست. گاهي اوقات سرمايه مورد نياز فراهم شده است، اما افراد يا فرصتهاي كاري مناسب وجود ندارند.” او اضافه ميكند: “مهمترين وظيفه يك كارفرما اين است كه يكي از بخشها را فراهم كرده و سپس براي مهيا كردن دو بخش ديگر اقدام كند. اين فرآيند گاه ممكن است در يك هفته انجام شود و گاه امكان دارد كه سالها به طول بينجامد. اما اگر يكي از بخشها را فراهم كنيد، حداقل كار را آغاز كردهايد.” به بيان ديگر، براي كارفرما مهم نيست كه دو چراغ موجود قرمزاست. در حقيقت قرمز بودن هر سه چراغ هم براي يك كارفرما اهميت ندارد. چراغهاي قرمز نميتواند كارفرما را از كارفرما شدن باز بدارد.
كار ارزشمند حتي با حداقل امكانات نيز بايد به انجام برسد
آيا تا به حال به اين نكته توجه كردهايد كه نرمافزارهايي چون نرمافزار ويندوز شركت مايكروسافت در نسخههاي متعددي همچون ويندوز2 و ويندوز3 ارائه ميشود؟ اين بدان معناست كه اين شركتها محصول خود را ارتقاء دادهاند و حال ميخواهند كه نسخه بهتر و كاملتر را در اختيار شما قرار بدهند. به عبارت ديگر، اولين محصول ارائه شده توسط آنها محصول كاملي نبوده است. آنها ممكن است عليرغم اطلاع از كاستيها و اشكالات محصول اوليه و با دانستن اينكه چنين محصولي نياز به ارتقاء و بهبود دارد، آن را به بازار ارائه نموده باشند.
بسياري از افراد در ارائه محصولات خود به بازار، ناموفق ظاهر ميشوند؛ چرا كه دائماً در حال ارتقاي كيفيت محصولاتشان هستند. برخي از كارفرمايان همچون كساني كه منتظر سبز شدن تمامي چراغها هستند، هرگز به بازار راه پيدا نميكنند؛ چرا كه به دنبال كامل كردن محصولات خود يا مشغول تنظيم يك برنامه تجاري ايدهآل هستند. پدر ثروتمند من هميشه ميگفت: “كاري كه ارزشمند است، حتي با حداقل امكانات هم ارزش انجام شدن را دارد.” هنري فورد گفته است: “از خداوند به خاطر مشتريانم تشكر ميكنم. آنها محصولات مرا پيش از تكميل شدن خريداري ميكنند.” به عبارت ديگر، كارفرمايان پس از آغاز به كار، پيشرفت خود، توسعه كسبوكار خود و ارتقاي محصولاتشان را ادامه ميدهند. بسياري از افراد تا زماني كه همه چيز كامل و عالي نباشد، فعاليت خود را شروع نميكنند. به همين دليل است كه تعداد زيادي از آنها هرگز موفق به راهاندازي كسبوكار خود نميشوند.
دانستن بهترين زمان براي معرفي يك محصول به بازار به همان اندازه كه يك علم است، يك هنر نيز محسوب ميشود. بهتر است منتظر تكميل شدن يك محصول نمانيد؛ چرا كه ممكن است اين محصول هرگز كامل نشود. فقط كافي است كه به قدر لازم خوب باشد. يك محصول براي پذيرفته شدن در بازار تنها بايد به قدر كافي خوب عمل كند. با اين حال، اگر اشكالات محصول تا حدي باشد كه نتواند جوابگوي اهداف مورد نظر شود، يا نتواند انتظارات بازار را برآورده كند و مشكل ساز بشود، بازگرداندن اعتبار از دست رفته بسيار دشوار خواهد بود.
يكي از نشانههاي يك كارفرماي موفق، توانايي وي در دستيابي به انتظارات بازار و دانستن زماني است كه بايد ارتقاي كيفيت محصول را متوقف كرده و بازاريابي را آغاز نمود. اگر محصول كمي نا بهنگام به بازار ارائه شود، آنگاه كارفرما ميتواند به آساني كيفيت آن را ارتقاء بدهد و گامهايي را در جهت تثبيت موفقيت خود را در بازار بردارد. از طرف ديگر، ديركرد در معرفي يك محصول ميتواند منجر به از دست رفتن موقعيتها بهگونهاي جبرانناپذير شده و پنجره گشوده شده به روي ما را ببندد.
كساني كه از نسخههاي اوليه ويندوز استفاده كردهاند، به ياد دارند كه چطور رايانهشان دائماً دچار مشكل شده و از كار ميافتاد. در آن زمان عدهاي معتقد بودند كه ويندوز به قدري پراشكال است كه بايد به همراه برنامه رفع اشكال ضميمه عرضه شود. اگر يك اتومبيل به دفعاتي كه ويندوز از كار ميافتاد، دچار مشكل ميشد، در بازار قابل پذيرش نبود. اين اتومبيل، در حقيقت آهن قراضهاي بيش نبود و كارخانه توليدكننده آن مجبور بود كه آن را تعويض كند. در حالي كه ويندوز عليرغم اشكالات و نقصهايش فوقالعاده موفق ظاهر شد. دليل اين امر چه بود؟ علت اين بود كه ويندوز يكي از نيازهاي بازار را برآورده كرده بود و خارج از انتظارات بازار عمل نميكرد. شركت مايكروسافت يكي از پنجرههاي فرصت را شناسايي كرد و بازاريابي را آغاز نمود. كساني از شما كه نسخههاي فعلي ويندوز را مورد استفاده قرار ميدهند، ميدانند كه اگر مايكروسافت منتظر كامل و بينقص شدن ويندوز مانده بود، اين محصول هنوز به بازار عرضه نشده بود.
نخبههاي بازار در مقابل نخبههاي دانشگاهي
در هنرهاي نظامي ضربالمثلي وجود دارد كه ميگويد: “فنجان پر، بلا استفاده است. يك فنجان تنها زماني قابل استفاده خواهد بود كه خالي باشد.” اين مطالب درخصوص كارفرمايان نيز صدق ميكند.
همه ما شنيدهايم كه مردم ميگويند: “من همه چيز را درباره اين موضوع ميدانم.” اين سخنان از دهان فردي خارج ميشود كه فنجان او پر است. چنين كلماتي متعلق به كساني است كه گمان ميكنند پاسخ همه سؤالها را ميدانند. يك كارفرما از پس پاسخگويي به همه سؤالات برنميآيد. او ميداند كه هرگز قادر نيست پاسخ تمام پرسشها را به دست بياورد. كارفرما ميداند كه موفقيت او چنين ايجاب ميكند كه فنجانش هميشه خالي باشد.
موفقيت كارمندان، مستلزم دانستن پاسخ درست همه سؤالهاست. اگر آنها پاسخهاي صحيح را ندانند، ممكن است اخراج شوند يا از ترفيع باز بمانند. كارفرمايان لازم نيست كه همه پاسخها را بدانند. تنها چيزي كه آنها بايد بدانند اين است كه براي گرفتن پاسخ صحيح بايد به چه كسي مراجعه كنند اين همان وظيفهاي است كه برعهده مشاورين گذاشته ميشود.
كارمندان اغلب براي انجام كارهاي تخصصي آموزش ميبينند. به بياني ساده ميتوان گفت كه متخصص كسي است كه درباره يك موضوع كوچك، چيزهاي زيادي ميداند و فنجان او پر است.
كارفرمايان بايد عموميتگرا باشند. به زبان ساده ميتوان گفت كه يك فرد عموميتگرا كسي است كه درباره موضوعات متعدد، اطلاعاتي اندك دارد و فنجان او خالي است.
افراد به مدرسه ميروند تا متخصص شوند. آنها براي اينكه حسابدار، وكيل، منشي، پرستار، دكتر، مهندس يا برنامهنويس كامپيوتر بشوند، به مدرسه ميروند. اينها افرادي هستند كه درباره يك موضوع كوچك، دانشي وسيع دارند. هرچه افراد متخصصتر باشند، پول بيشتري به دست ميآورند؛ يا حداقل اميدوار هستند كه چنين بشود.
آنچه يك كارفرما را متمايز ميكند اين است كه وي بايد درباره حسابداري، حقوق، سيستمهاي مهندسي، سيستمهاي تجاري، بيمه، طراحي صنعتي، امور مالي، سرمايهگذاري، نيروي انساني، فروش، بازاريابي، روابط عمومي، افزودن سرمايه و تعامل با افراد مختلف داراي تخصصهاي متفاوت، اطلاعات اندكي داشته باشد. كارفرمايان واقعي ميدانند كه مسايل زيادي براي يادگيري وجود دارد و چيزهاي بسياري هست كه آنها نميدانند. آنان ميدانند كه نميتوانند در همه زمينهها تخصص كسب كنند و به همين دليل است كه فنجان آنها هميشه بايد خالي باشد. كارفرمايان بايد هميشه در حال يادگيري باشند.
روز فارغالتحصيلي در كار نيست
اين بدان معناست كه يك كارفرما بايد يك محصل بسيار فعال باشد. زماني كه من از يك كارمند به يك كارفرما تبديل شدم، آموزش حقيقيام آغاز شد. از همان زمان هر كتابي را كه در زمينه تجارت به دستم ميرسيد، مطالعه ميكردم، روزنامههاي اقتصادي را ميخواندم و در سمينارها حضور پيدا ميكردم. ميدانستم كه پاسخ همه سؤالات را نميدانم. ميدانستم كه بايد چيزهاي زيادي را ياد بگيرم و بايد اين كار را به سرعت انجام بدهم. امروز هم چيزي تغيير نكرده است. ميدانم كه دوره آموزشي من به عنوان يك كارفرما هرگز روزي را به عنوان روز فارغالتحصيلي تجربه نخواهد كرد. من هميشه محصل باقي خواهم ماند. به عبارت ديگر، زماني كه من مشغول به كار نبودم، در حال مطالعه و يادگيري بودم و سپس آنچه را كه ياد ميگرفتم، براي كسبوكارم به كار ميبستم.
طي سالها، اين مطالعه مداوم. سپس بهكارگيري آموختههايم در فضاي كسبوكار، يكي از مهمترين عادات من براي كسب موفقيت بوده است. همانطور كه گفتم، من برخلاف بسياري از دوستانم ذاتاً كارفرما نبودم. اما همچون رقابت ميان لاكپشت و خرگوش، من به عنوان يك لاكپشت به آرامي اما با اطمينان به برخي از دوستانم رسيده و برخي ديگر از آنها را پشتسرگذاشتم؛ دوستاني كه فنجانهاي آنها هنگام دستيابي پربوده است. يك كارفرماي حقيقي هرگز فارغالتحصيل نخواهد شد.
تخصصي شدن بيش از حد لزوم
نمودار زير از كتاب “چهار راه پولسازي“، يعني دومين كتاب از مجموعه كتابهاي پدر ثروتمند استخراج شده است.
دليل اينكه اكثر كارفرمايان به جاي قرار گرفتن در قسمت مالکیت کسب و کار در بخش خویشفرمایی قرار ميگيرند، اين است كه آنها بيش از حد تخصص پيدا كردهاند. براي مثال، پزشكان به لحاظ دورههاي آموزشي طي شده، كارفرماياني متخصص محسوب ميشوند، اما حركت از بخش خویشفرمایی به بخش مالکیت کسب و کار براي آنان دشوار است؛ چرا كه آموزشهاي آنها بيش از حد تخصصي شده و فنجانشان پر است كسي كه ميخواهد از بخش خویشفرمایی به بخش مالکیت کسب و کار برود، بايد آموزشهاي عموميتري را پشتسر بگذارد و نيز بايد داراي فنجاني خالي باشد.
اين كتاب به تفاوتهاي موجود در هر بخش خواهد پرداخت و اينكه چگونه يك كارفرما ميتواند از يك بخش به بخش ديگر و به ويژه از بخش خویشفرمایی به بخش مالکیت کسب کار منتقل شود.
فهرست تفاوتهای کارمندی و کارفرمایی
افراد پيش از ترك شغل خود به عنوان يك كارمند، بايد تصميم بگيرند كه آيا ميخواهند از كارمند به كارفرما تبديل شوند يا خير. اين دگرديسي، نيازمند ايجاد تغيير در برخي از ويژگيهاي زير است:
- توانايي تغيير فلسفه ذهني از امنيت به آزادي.
- توانايي ادامه فعاليت بدون پول.
- توانايي فعاليت بدون امنيت.
- توانايي تمركز بر فرصتها به جاي منابع.
- توانايي به كار گرفتن شيوههاي مختلف مديريتي براي اداره افراد متفاوت.
- توانايي اداره نيروهاي انساني و منابعي كه تحت كنترل نيستند.
- ارزشمداري و ترجيح كار گروهي به جاي توجه به دستمزد و ترفيع شغلي.
- تبديل شدن به محصلي پويا كه هرگز فارغالتحصيل نميشود.
- آموزش عموميتگرا به جاي آموزش تخصصي.
- جسارت پذيرش مسئوليت در تماي ابعاد كسبوكار
ممكن است متوجه شده باشيد كه كشاورزان به عنوان نخستين كارفرمايان، ناچار به پرورش اين خصيصهها بودند تا بتوانند به عنوان يك كشاورز به امرارمعاش ادامه بدهند. آنها ميبايست در بهار به كاشتن محصول ميپرداختند تا در پاييز آن را درو كنند. اغلب بايد دعا ميكردند كه هوا مطلوب باشد و آفات، بيماريها و حشرات به قدر كافي محصول براي خانواده كشاورز باقي بگذارد تا بتوانند زمستان سخت را پشتسر بگذارند. پدر ثروتمند اغلب ميگفت: “اگر طرز تفكر و سختكوشي يك كشاورز را داشته باشي، كارفرمايي بزرگ خواهي شد.”
خمره طلا در انتهاي رنگين كمان
از آنجا كه اين كتاب از ابتدا فرآيند تبديل شدن به يك كارفرما را فرآيندي رنجآور و وقتگير توصيف كرده است، ميخواهم اين را نيز بدانيد كه در انتهاي رنگينكمان، يك خمره طلا وجود دارد. مشابه ساير فرآيندهاي يادگيري، همچون يادگيري راه رفتن يا دوچرخهسواري، شروع اين فرآيند، هميشه مشكلترين بخش آن است. احتمالاً به ياد ميآوريد كه نخستين روز رسمي من به عنوان يك كارفرما، روز خوبي نبود. اگر به فرآيند يادگيري توجه نشان بدهيد، دنياي شما تغيير خواهد كرد؛ درست مثل زماني كه سرانجام راه رفتن يا دوچرخهسواري را ياد گرفتيد. همين وضعيت درخصوص كارفرمايي نيز اتفاق ميافتد.
خمره طلاي موجود در انتهاي رنگين كمان براي من از بزرگترين رؤياهايم نيز بزرگتر بود. فرآيند تبديل شدن به يك كارفرما مرا بسيار ثروتمندتر از وضعيتي كرد كه به عنوان يك كارمند ميتوانستم داشته باشم. همچنين به من شهرت و اعتباري جهاني بخشيد. شك دارم كه ميتوانستم به عنوان يك كارمند نيز چنين شهرتي كسب كنم. از همه مهمتر اينكه محصولات ما در سراسر نقاط جهان توزيع شد و به افراد كمك كرد تا زندگي بهتري داشته باشند. بهترين بخش يادگيري شيوه كارفرما بودن، توانايي خدمت هرچه بيشتر به مردم است. انگيزه اصلي من از تبديل شدن به يك كارفرما، خدمت به افراد بيشتر بود.
فلسفه يك كارفرما
تبديل شدن به يك كارفرما، با ايجاد تغيير در فلسفه ذهني فرد آغاز ميشود. روزي كه من شركت زيراكس را در پورتوريكو ترك كردم، فلسفه ذهني من از فلسفه پدر فقير به فلسفه پدر ثروتمند تبديل شد.
اين تغيير، موارد زير را شامل ميشد:
- از ميل به امنيت به سوي تمايل به آزادي
- از ميل به داشتن فيش حقوقي ثابت به سوي گرايش به كسب ثروتي بزرگ
- از جستجوي ارزش در وابستگي به سوي جستجوي ارزش در استقلال
- ايجاد قوانين مختص به خود به جاي اطاعت از قوانين ديگران
- ميل به دستور دادن به جاي دستور گرفتن
- تمايل به مسئوليتپذيري تام به جاي گفتن جمله “اين از وظايف من نيست”
- تعيين قوانین شرکت خود به جای مطابقت دادن خود با قوانین شرکتهای دیگر
- ايجاد تغيير در دنيا به جاي شكايت از مشكلات آن
- كسب توانايي يافتن مشكلات و تبديل آنها به فرصتهاي تجاري
- انتخاب كارفرما بودن به جاي كارمند بودن
ابر كارفرمايان جديد
در سال 1989 جهان بزرگترين دگرگوني تاريخ خود را تجربه كرد. در اين سال ديوار فرو ريخت و شبكه اينترنت روي كارآمد. در همين سال جنگ سرد پايان گرفت و جهاني شدن رواج يافت. جهان از ديوار به شبكه و از گسستگي به پيوستگي تغيير رويه داد.
توماس فريدمن در كتاب پرفروش خود با عنوان “جهان مسطح است” بيان ميكند كه زماني كه ديوارها فرو ريخت و شبكه اينترنت روي كار آمد، جهان به صورت يك ابرقدرت (ايالات متحده) با بازارهاي بزرگ جهاني و ابرانسانها تغيير شكل يافت.”
پيشبيني من اين است كه به زودي ابركارفرماياني جديد روي كار خواهند آمد كه ثروت كارفرمايان ميليونر امروزي در كنار ثروت آنها كوچك جلوه خواهد كرد. در دهه هشتاد، بيلگيتس و مايكل دل كارفرمايان ميليونر جوان و سرشناس بودند. امروزه سرگي برين و لري پيچ بنيانگذاران گوگل كارفرمايان ميليونر و سرشناس جديد هستند. من حدس ميزنم كه ابركارفرمايان بعدي از ايالات متحده نخواهند بود. دليل اين امر چيست؟ بارديگر جواب اين است كه ديوارها تبديل به شبكه شدهاند.
در سال 1996 بازسازي شركت تلكام و سرمايه والاستريت موجب رشد شركتهايي نظير گلوبال كراسينگ شد. اين شركت ورشكسته، خدمت بزرگي را به انجام رساند و موفق به اتصال جهان از طريق فيبر نوري شد. از زماني كه شبكههاي فيبر نوري راهاندازي شد، ديگر نياز نبود كه نخبگان از كشورهايي نظير هند، براي پيدا كردن كار به نقاطي چون دره سيليكون مهاجرت كنند. يك نخبه هندي اكنون ميتواند با دستمزدي كمتر، در منزل خود كار كند.
من پيشبيني ميكنم كه با وجود قدرت كابلهاي فيبر نوري و شبكه جهاني وب، بيلگيتس يا سرگي برين بعدي در خارج از ايالات متحده و در نقاطي چون هند، چين، سنگاپور، ايرلند، زلاندنو يا اروپاي شرقي ظهور كند. قدرت ادراك، نوآوري، تكنولوژي و دسترسي به بازارهاي بزرگ جهاني موجب خواهد شد كه ابركارفرماي بعدي يك نوجوان با ثروتي چند ميلياردي يا چند تريليون دلاري باشد.
امروزه بسياري از مردم آمريكا از اين فكر كه مشاغل پردرآمد آنها به خارج از آمريكا منتقل شده و نه تنها در هند، بلكه در سراسر نقاط دنيا تقسيم شود، وحشتزده هستند. اكنون حتي فعاليت حسابداران،وكلا، دلالان سهام و آژانسهاي مسافرتي نيز ميتواند در نقطهاي ديگر از جهان و با قيمتي كمتر به انجام برسد.
ديگر از مشاغل پردرآمد خبري نيست
اين نصيحت دوران صنعتي كه ميگويد: “به مدرسه برو تا بتواني يك شغل مطمئن با درآمد بالا پيدا كني” يا “سخت تلاش كن و از نردبان شركت بالا برو”، در وضعيت موجود به چه صورت درخواهد آمد؟ به نظر من اين نصيحت كهنه دوران صنعتي در عصر حاضر به كار نميآيد. بسياري از كارمندان فرصتهاي شغلي كمتري خواهند داشت، چرا كه براي بدست آوردن اين شغل ناچارند با افرادي رقابت كنند كه هزاران مايل از محل سكونت آنها فاصله دارند. اكثر ما ميدانيم كه دستمزدهاي بسياري از كارگران افزايش پيدا نكرده است. چگونه ممكن است دستمزد آنها افزايش پيدا كند، در حالي كه افراد ديگري خواهان انجام همان شغل با دستمزدي كمتر هستند؟
يكي از تفاوتهاي عمده كارفرما و كارمند اين است كه كارفرما به تغييراتي كه در نتيجه تبديل ديوار به شبكه ايجادميشود، علاقه نشان ميدهد. بسياري از كارمندان از تغييرات وحشت دارند.
تفاوت آخر کارمندی و کارفرمایی
آخرين تفاوتي كه به آن اشاره خواهم كرد، تفاوت در حقوق دريافتي كارمند و كارفرماست. برخي از مشهورترين مديران اجرايي جزو كمدرآمدترين افراد هستند. آيا اين مسأله ميتواند به اين خاطر باشد كه آن دسته از مديران اجرايي كه كارمند هستند، براي فيش حقوقي كار ميكنند و مديراني كه كارفرما هستند، نوعي ديگر از درآمد را دنبال ميكنند؟
آيا شما يك كارفرما هستيد؟
همانطور كه ميدانيد تفاوتهاي بسياري ميان كارمند و كارفرما وجود دارد. هدف اين كتاب، پرداختن هرچه عميقتر به اين تفاوتهاست تا شما پيش از رها كردن شغل خود به عنوان يك كارمند، بتوانيد تصميم بگيريد كه آيا كارفرما شدن براي شما انتخاب درستي است يا خير.
نتيجهگيري
به عقيده من بزرگترين تفاوت ميان كارفرما و كارمند؛ در نگرش متفاوت به امنيت و گرايش به آزادي است.
پدر ثروتمند من ميگفت: “اگر يك كارفرماي موفق بشوي، به آزادياي دست پيدا خواهي كرد كه كمتر كسي تاكنون به آن دست پيدا كرده است. موضوع، داشتن پول فراوان يا وقت آزاد نيست؛ بلكه رهايي از ترسيدن از ترس است.”
من پرسيدم: “رهايي از ترسيدن از ترس به چه معناست؟”
او با تكان دادن سر ادامه داد: “اگر پوشش ظاهري واژه امنيت را كنار بزني، ميفهمي كه ترس در آنجا پنهان شده است. به همين دليل است كه بسياري از مردم ميگويند: “يك رشته تحصيلي مناسب را ادامه بده.” آنها اين حرف را از روي عشق به تحصيل و پژوهش نميزنند، بلكه اين جمله را به خاطر ترس بر زبان ميآورند؛ ترس از پيدا نكردن يك شغل مناسب يا ترس از بيپولي. نگاه كنيد كه يك معلم چطور دانشآموزان خود را به مدرسه ترغيب ميكند. اين ترغيب از روي ترس انجام ميشود. آنها ميگويند: “اگر درس نخواني، رد ميشوي.” معلمين دانشآموزان را به خاطر ترس از رد شدن به مطالعه تشويق ميكنند. زماني كه يك دانشآموز فارغالتحصيل ميشود و شغلي را به دست ميآورد، باز هم انگيزه او ترس است. كارفرمايان به صورت شفاهي يا غيرشفاهي تذكر ميدهند كه “اگر كارت را خوب انجام ندهي، اخراج ميشوي.” كارمندان از ترس پيدا نكردن غذاي مناسب و نداشتن پول كافي براي پرداخت اجارهها، سختتر كار ميكنند. دليل اينكه افراد خواهان امنيت هستند، ترس است. مشكل امنيت اين است كه ترس را برطرف نميكند. امنيت تنها ترس را پنهان ميكند؛ اما اين ترس هميشه وجود دارد؛ همچون لولويي كه زير تخت پنهان شده و پيش خود ميخندد.”
چون من در آن زمان دوره دبيرستان را ميگذراندم، ايده درس خواندن از روي ترس را به خوبي درك ميكردم. من در مدرسه تنها به خاطر ترس از رد شدن درس ميخواندم. هرگز از روي علاقه به يادگيري مطالعه نميكردم. به قدري از رفوزه شدن وحشت داشتم كه به مطالعه موضوعاتي ميپرداختم كه ميدانستم هرگز به كار من نخواهد آمد.
پدر ثروتمند سر تكان داد و گفت: “درس خواندن براي به دست آوردن امنيت با درس خواندن براي كسب آزادي متفاوت است. افرادي كه براي كسب آزادي درس ميخوانند، موضوعات متفاوتي را نسبت به افرادي كه به دنبال امنيت هستند، براي مطالعه انتخاب ميكنند.”
من پرسيدم: “چرا در مدارس براي موضوع مطالعه حق انتخاب قايل نميشوند؟”
پدر ثروتمند پاسخ داد: “نميدانم؛ مشكل درس خواندن براي امنيت اين است كه ترس هميشه وجود دارد و اگر ترس همواره وجود داشته باشد، به ندرت احساس امنيت خواهيد كرد. پس ضمانتهاي بيشتري را طلب ميكنيد و به دنبال راههايي براي محافظت از خود خواهيد بود. شما هميشه احساس نگراني ميكنيد؛ حتي اگر وانمود كنيد كه موفق هستيد و مسألهاي براي نگراني وجود ندارد. بدترين چيز درخصوص زندگي براي امنيت اين است كه شما اغلب دو نوع زندگي را در پيش خواهيد گرفت؛ زندگي فعليتان و آنگونه از زندگي تجربه نشدهاي كه درسر ميپروراندهايد. اين موارد، برخي از مشكلاتي است كه درنتيجه درس خواندن به منظور كسب امنيت ايجاد ميشود. بزرگترين مشكل، حضور هميشگي ترس است.”
من پرسيدم: “پس كارفرما شدن به اين معنا است كه ديگر ترسي وجود نخواهد داشت؟”
پدرثروتمند با خنده گفت: “البته كه نه؛ تنها افراد نادان باور دارند كه هيچ ترسي در وجودشان نيست. ترس هميشه حضور دارد. هر كسي كه ميگويد ترسي در وجودش نيست، از واقعيت زندگي فاصله دارد. آنچه من گفتم، رهايي از ترسيدن از ترس بود. به عبارت ديگر، تو نبايد نگران ترس باشي؛ نبايد اسير ترس بشوي. نبايد اجازه بدهي كه همچون بسياري از افراد، ترس دنياي تو را تعريف كند. به جاي نگراني از ترس، ياد خواهي گرفت كه با ترس خود مواجه بشوي و از آن در جهت منافع خود بهره بگيري. به جاي تسليم شدن در زمانی كه كسبوكار تو با كمبود سرمايه مواجه است و ميترسي كه مبادا نتواني از عهده پرداخت صورتحسابهاي خود بربيايي، تبديل شدن به يك كارفرماي حقيقي به تو جسارت پيشروي، تفكر شفاف، مطالعه، تحقيق، گفتوگو با افراد جديد و در نهايت وارد عمل شدن با افكار و ايدههاي تازه را خواهد بخشيد. ميل به آزادي ميتواند به تو شجاعت سالها فعاليت بدون نياز به امنيت شغلي يا فيش حقوقي ثابت را اعطا كند. اين همان نوع از آزادي است كه من از آن حرف ميزنم. اين آزادي، به منزله رهايي از ترسيدن از ترس است. ترس در وجود همگي ما جاي دارد؛ اما تفاوت دراينجاست كه آيا اين ترس ما را به جستوجوي امنيت خواهد كشاند يا آزادي. كارمند در پي امنيت است و كارفرما به دنبال آزادي.”
من پرسيدم: “پس اگر امنيت، حاصل از ترس است، چه نيروي محركي در پس آزادي وجود دارد؟”
پدر ثروتمند با لبخند پاسخ داد: “شجاعت” واژه شجاعت از كلمه فرانسوي lecoeur به معناي قلب برگرفته شده است. او لحظهاي مكث كرد و سپس سخنان خود را با اين جمله به پايان رساند: “براي انتخاب صحيح از ميان كارمند بودن و كارفرما بودن، بايد به قلبت رجوع كني.”
آزادي بسيار مهمتر از زندگي است
يكي از فيلمهاي محبوب زندگي من، فيلم كلاسيك “ايزي رايدر” با بازي پيتر فوندا، دنيس هاپر و جك نيكلسون است. در يكي از صحنههاي اين فيلم، درست پيش از كشته شدن جك نيكلسون، او با دنيس هاپر درباره آزادي حرف ميزند. به عقيده من بهتر است مقدمه كتاب را با اين مكالمه به پايان برسانيم؛ چرا كه دقيقاً به دليل اصلي من براي انتخاب كارفرمايي اشاره ميكند. من كارفرما بودن را انتخاب كردم تا بتوانم آزاد باشم. آزادي براي من بسيار مهمتر از خود زندگي است.
در اين صحنه، سه بازيگر اصلي پس از مورد آزار قرار گرفتن، تهديد شدن و رانده شدن از شهر توسط يك دسته جوان آمريكايي، در يك مرداب اردو زدهاند.
دنيس هاپر: “هي مرد، اونا ترسيدن.”
جك نيكلسون: “اونا از تو نترسيدن، از چيزي ترسيدن كه بهشون نشون دادي.”
دنيس: “چيزي كه بهشون نشون داديم، يه نفر بود كه نياز به اصلاح داشت.”
جك: “نه، چيزي كه تو بهشون نشون دادي آزادي بود.”
دنيس: “هي مرد، اين آزادي لعنتي چه مشكلي داره؟ همه اين چيزها به خاطر آزاديه؟”
جك: “آره، درسته، کل موضوع همينه. اما حرف زدن در موردش با بودن تو اون وضعيت خيلي فرق داره. منظورم اينكه واقعاً نميشه آزاد بود، وقتي تو رو توي بازار خريد و فروش ميكنن. البته هيچ وقت به كسي نگو كه آزاد نيستن، چون كه در اون صورت كتكت ميزنن تا بهت ثابت كنن كه آزادن. آره، اونا همش از آزاديهاي فردي حرف ميزنن، اما وقتي با يه آدم آزاد روبهرو ميشن، ترس ورشون ميداره.”
دنيس: “خوب اينكه باعث نميشه بترسن و فرار كنن.”
جك: “نه، اين فقط خطرناكشون ميكنه.”
درست بعد از اين صحنه، هر سه آنها توسط همان جوانان آمريكايي غافلگير شده و با آنان درگير ميشوند. شخصيتي كه نيكلسون نقش آن را بازي ميكند، ميميرد و فوندا و هاپر به راه خود ادامه ميدهند. اما سرانجام نه توسط همان جوانان، بلكه توسط گروه ديگري از جوانهاي آمريكايي كه از همان فلسفه پيروي ميكنند، كشته ميشوند.
اين فيلم براي افراد مختلف، پيامهاي متفاوتي را در برداشته است. براي من، مفهوم شجاعت براي رسيدن به آزادي را مطرح ميكرد؛ اين آزادي كه صرفنظر از كارمند بودن يا كارفرما بودن، خودت باشي.
باقي اين كتاب را به آزادي شما پيشكش ميكنم.
اطلاعات بیشتر
نویسنده | رابرت کیوساکی – شارون لچر |
---|---|
مترجم | مهندس علی رجبی ابهری |
ناشر | ستوس |
قطع | رقعی |
ویرایش | 2 |
چاپ | 1 |
سال انتشار | 1393 |
تیراژ | 1000 |
نوع جلد | شومیز |
شابک | 9786006703107 |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.